جدول جو
جدول جو

معنی سر دست - جستجوی لغت در جدول جو

سر دست
از فنون کشتی بومی استدر این فن کشتی گیر چالاک تر ابتدا با
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

میلۀ فلزی در دنبالۀ فرمان اتومبیل که حرکت را از فرمان به چرخ ها منتقل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرم دست
تصویر سرم دست
کسی که از بسیاری کار کردن دستش پینه بسته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردست
تصویر سردست
سرپنجه، پنجه، انگشتان دست
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ)
نام دهی از ولایت آذربایجان است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 79)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ دَ)
آنکه دست او از کار بسیار کردن از آبله خراشیده باشد. (آنندراج) (غیاث) ، کسی که بر دست خود پنبه پیچیده و کارهای سخت و دشوار را میتواند بجا آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ دَ)
حقیر، کم عیار. (غیاث) (آنندراج).
- متاع سردست و سردستی، کالای فرومایه. مأخوذ از کالا که کهنه فروشان بر دوش گذارند و بدست فروشند. (آنندراج) :
زلفی که منم تشنه لب موج شکستش
صد نافۀ چین است متاع سردستش.
مفید بلخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تر دست
تصویر تر دست
جلد چست چالاک زرنگ، ماهر حاذق، نیرنگ باز شعبده گر مشعبد حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربدست
تصویر زربدست
دارنده زر، مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر دست
تصویر زبر دست
بالا دست، صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور دست
تصویر دور دست
چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دست
تصویر دو دست
دستهای یکتن یدین
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان، پایینگاه (صف نعال) آخر بار، پایین اطاق صف نعال پای ماچان، داوآخرقمار دست آخر، آخر پایان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که بعد از طعام برای شستشوی دست و دهان به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برودست
تصویر برودست
برومند
فرهنگ لغت هوشیار
زیر دست فرو دست مطیع محکوم، سنخ هم سنخ، از طرف از جانب از قبیل، از عهدهء: این کار از دست... بر نمیاید) توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر دفتر
تصویر سر دفتر
شغل و عمل سردفتر
فرهنگ لغت هوشیار
تند کار، چابک دست کسی که در کارهایی که با دست میکند مهارت دارد چابکدستی، آنکه در امور سرعت و جلدی بکار برد تند کار، ماهر، تر دست، آنکه بی جهت بر روی دیگری دست دراز کند و او را بزند، آنکه هر کاری کند نا میمون و نا مبارک باشد کسی که دستش سبک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر دست
تصویر زیر دست
آنکه تحت امر دیگری به کار پردازد فرودست خدمتگذار، خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردست
تصویر سردست
مچ دست بند دست، با نوک انگشتان گرقتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر وقت
تصویر سر وقت
یا سر وقت کسی رفتن، به سراغ وی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
راه مستقیم بی پیچ و خم صراط المستقیم، هر چیز راست و مستقیم، بی کم و کاست: سر راست می شود پنجاه تومان
فرهنگ لغت هوشیار
کارگری که بمقام استادی نرسیده اماازمرحله مبتدی بودن نیز گذشته و باید زیر دست استاد کار کند. توضیح بیشتر به کارگر خمیر گیری که زیر دست استاد (خلیفه) کار میکند اطلاق شود ، معاون یاور دستیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرم دست
تصویر سرم دست
کسی که از بسیار کار کردن دستهایش پینه بسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمدست
تصویر سرمدست
ترکی پارسی خاردست کسی که دست زبر و پینه بسته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساق دست
تصویر ساق دست
ساعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرم دست
تصویر سرم دست
((س رَ. دَ))
کسی که از کار کردن زیاد دستهایش پینه بسته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بر دست
تصویر بر دست
((بَ دَ))
حاضر، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به دست
تصویر به دست
توسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرحدات
تصویر سرحدات
مرزها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سر وقت
تصویر سر وقت
به هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
فنی در کشتی که کشتی گیر حریف را روی دست بلند کند
فرهنگ گویش مازندرانی
شنگول، سرحال
فرهنگ گویش مازندرانی
آستین
فرهنگ گویش مازندرانی
روی دست، بخشی از گوشت بدن گوسفند، کسی را دست به سر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی